Wednesday, December 19, 2012


‫هنوز به دیدار خدا می روند ... خدایی که در یک مکعب سنگی خود را حبس کرده.
خدا همین جاست ، نیازی به سفر نیست.
خدا همان گنجشکی است که صبح برای تو می خواند ،خدا در دستان مردی است که نابینایی رااز خیابان رد می کتد .
خدا در اتومبیل پسری است که  مادر پیرش را هر هفته برای درمان به بیمارستان می برد .
خدا در جمله ی " عجب شانسی آوردم"است.
خدا خیلی وقت است که اسباب کشی کرده و آمده نزدیک من و تو.
خدا کنار کودکی است که می خواهداز فروشگاه شکلات بدزد.
خدا کنارساعت کوک شده ی توست، که می گذارد 5 دقیقه بیشتر بخوابی.
از انسانهای این دنیا فقط خاطراتشان باقی می ماند و یک عکس با روبان مشکی ، از تولدت تا آن روبان مشکی ، چقدر خدا را دیدی ؟!
خدا را 7 بار دور زدی یا زیر باران کنارش قدم زدی ؟
خدا همین جاست ، نه فقط در عربستان.
خدا زبان مادری تو را می فهمد ، نه فقط عربی را .
 
خدایا دوستت دارم...‬

No comments:

Post a Comment